ترنم

(وحیده سلیمانی ماهانی)

ترنم

(وحیده سلیمانی ماهانی)

طبقه بندی موضوعی


 

شور ،هیجان، امید و پویایی بین تک تک اعضا موج می زند هر کس از شهر و کانونی با روحیاتی خاص خود را به این اردو رسانده .لر،کرد،فارس،عرب،بلوچ و بختیاری هر یک از گوشه ای از ایران آمده تا چند روز را  در اردوگاه مهر انزلی با هم سپری کنند اردوگاهی که با ورود اعضا پر می شود از صدای جوانانی که یک سال با تمام وجود داوطلبانه و بدون هیچ چشم داشتی در هلال احمر فعالیت کرده اند و با روحیه ای شاد و خستگی ناپذیر قدم در راه اجرای اهداف بشردوستانه این جمعیت نهاده اند.حال در این اردوگاه گرد هم آمده اند تا فارغ از تفاوت های قومی ،نژادی،و مذهبی در لباسی یک رنگ و زیر پرچم واحد هلال احمر با دوستی ،مهر و اتحاد اصل یگانگی و اتحاد را به همگان گوشزد نمایند.میزبانان اردو اعضای خوب و خونگرم استان مازندران با مدیریت خانم احمدی معاون جوان و مهربان امور جوانان این استان آماده اند تا روزهایی به یاد ماندنی را برای مهمانان رقم زنند.استقبال گرم و صمیمی میزبانان با لباس های محلی و بوی اسپند و لبخند مهربانی که با تمام خستگی و گرما بر لبان تک تک میزبانان جای خوش کرده است خستگی یک روز در راه بودن را از تن می زداید . قلب شرکت کنندگانی که به عشق دریا به اردو آمده اند در تپش هست تا باصدای موج دریا آرام گیرد .غروب آفتاب ساحل پر می شود از صدای جوانانی ، با شور و هیجان  و دوربینی که به دنبال سوژه می گردد برای ساخت کلیپی به یاد ماندنی از اردو . با فرا رسیدن شب و بارش باران ساحل کنار رو به خلوتی می گذارد و صدا ها به درون کمپ ها منتقل می شود و اعضا فرصت می یابند تا کمی  بیشتر با یکدیگر آشنا گردند و صحبت ها تا نیمه شب ادامه می یابد با صدای رادیو  و دعوت به سمت نماز و ورزش صبحگاهی  و بارش باران روزی شاد و مفرح در اردوگاه آغاز میگردد . صدای باران ، غرش امواج دریا،رادیو اردو و صدای هم همه ی جوانان همگی هارمونی می سازد آرام و متلاطم آمیخته با ترس و هیجان رفتن برای سورتمه سواری .حرکت به سمت تالاش و منطقه سورتمه سورای در حالی که خیلی ها تا به حال سوار بر سورتمه نشده اند شاید ترس مانع بوده و شاید هم سورتمه ای برای سوار شدن وجود نداشته  اما اکنون همگی در صفی طولانی ایستاده اند تا حسی آمیخته با ترس  ، هیجان و وحشت را تجربه  کنند صدای فریاد کسانی که سوار بر سورتمه  به سمت پایین در حرکتند حس اضطراب و ترس را افزایش میدهد هیجان قبل از سوار شدن در مسیر تبدیل میگردد به ترس و اضطراب و صدای فریاد پشیمانی از سوار شدن اما در پایان مسیر باز تلاش برای سوار شدن مجدد تا باز هم این حس زیبا را تجربه کنند در راه بازگشت به اردوگاه هر کسی وصفی دارد از تجربه خویش  برنامه بعدی اردو کارگاه خلاقیت .کارگاهی با برنامه های نو جدید . کارگاه با توضیحاتی در مورد خلاقیت ، افراد خلاق ، چگونگی اجرای برنامه و تیم بندی آغاز می شود اولین گام برای خلاق بودن اجرای شکلک گروهی ، شکلکی که بتواند خنده را بر لب حضار بنشاند  کاری که در شرایط عادی شاید کمتر کسی حاضر به انجامش در حضور جمع باشد ولی جو حاضر در سالن به گونه ای ست که پرده های خجالت و رودربایستی  دریده شده است و همه در تلاش اند تا فردی خلاق باشند هر تیم با شکلک خاص خود به روی سن می آید برخی از شکلک ها به قدری خلاقانه ست که ناخودآگاه لبخند بر  لبان می نشیند .ادامه برنامه خلاقیت استفاده از تعداد محدودی روزنامه برای ساخت برج  دو متری یا توپ و بازی با ان .اتحاد ،کار تیمی و هیجان و انرژی فراوان تیم ها و ایده های نو و خلاقانه نبود تجهیزات را جبران میکند و کم کم برج ها رو به آسمان می ایستند و تست اسقامت می دهند  گام بعدی هدایت توپ در حلقه گروهی با پاهای بسته شده با روزنامه و چسب تا دروازه به اعضا یادآوری  میکند که تنها با گام های منسجم و متحد می توان به موفقیت دست یافت و کوچکترین افراط یا تفریطی حرکت را متوقف خواهد کرد .کارگاه خلاقیت هم با تجاربی مفید به پایان می رسد. پس از یک روز پر مشغله جنگ شادی و اجرای خوب مجریان و دکور زیبای خانه محلی مازندرانی  انرژی مضاعفی را به شرکت کنندگان تزریق میکند و صدای کف ، سوت ، جیغ و هورا فضا را پر میکند این شادی مهمانی ویژه دارد معاونت دانشجویی و جوانان سازمان که به درخواست حضار دقایقی درباره اردو ها و فعالیت ها و برنامه به صحبت می پردازد .حضور بازیگر  خوب صدا و سیمای گیلان و اجرای زیبا وی سبب میشود تا گذر زمان در سالن احساس نشود و خاطره ای  به یاد ماندنی را برای اعضا رقم زند .با پایان جنگ شادی در نیمه شب  شرکت کنندگان و حال و هوای نمایش ها به سمت خوابگاه روانه میگردند . تا فردا روزی دیگر را با برنامه های متفاوت آغاز کنند.برنامه های روز آخر  تالاب ، طرح دریا ، بازار و اختتامیه . طرح دریا به دلیل بارش باران و خشم دریا لغو می گردد و اعضا در حسرت شنا در دریا به سمت تالاب میروند تالاب گل  لاله انزلی میزبان جوانانی  از نقاط مختلف ایران است که امده اند تا هیجان و سرعت را با قایق سواری در دل تالاب تجربه کنند.حرکت سریع قایق ها و فریاد قایق سواران سکوت  تالاب را در هم می شکند. تالاب مواج می شود گویی که با موج های خود می خواهد سهیم باشد در شادی و هیجان بچه ها.با تمام شدن صف طولانی انتظار صدای بوق اتوبوس ها اعضا را به درون اتوبوس فرا میخواند تا به اردوگاه بازگردند و آماده شوند برای خرید سوغاتی  از بازار ازاد انزلی . پس از بازگشت از خرید اردوگاه در انتظار به سر می برد در انتظار مدیریی جوان و پر انرژی مدیری که آمده تا اثبات کند در عین مدیریت می تواند دوستی خوب برای جوانان بود . حضور دکتر قبادی در صف شام و در کنار اعضا مثل یک عضو عادی خاطره ای خواهد شد ماندگار بر اذهان خاطره مدیریی خاکی و بی ریا .  اختامییه با مراسم زیبای مازندرانی اغاز میشود و باز هم مجریان خوب  و برنامه های شاد و متنوع  فضایی خاص به سالن می دهد . حضور دکتر قبادی بر روی سن و صبحت های گرم و صمیمی ایشون با اعضا و آمادگی همیشگی برای پاسخ گویی به سوالات و قول عیدی روز دختر به شرکت کنندگان در اردو صدای جیغ و سوت و دست را در سالن طنین انداز میکند با خداحافظی مجریان رسما برنامه اردو به پایان می رسد اما این پایان شروعی ست برای سوالات جور واجور اعضا در درب سالن از مدیریی مهربان و صبر ایشون در پاسخگویی به سوالات .

طلوع آفتاب همزمان با صدای اتوبوس ها و خداحافظی از دریا و دوستان .اردو به پایان می رسد ولی خاطره مسابقه طناب کشی در نماز خانه  ، سورتمه سواری در باران ، شکلک های کارگاه خلاقیت ، حضور یک مدیر در صف غذا ، بوی خوش اسپند و لبخند شیرین کادر اجرایی ، صدای ساز و دهل محلی بر روی اسکله و دهها خاطره شیرین سال های سال  ذهن را قلقلک می دهد .           


   پایان /وحیده .ماهانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۵۷
وحیده سلیمانی ماهانی

به نام او که خالق بی منت است 


جوانی اوج شور و نشاط اوج فعالیت مثبت و سازنده ایده ها ، طرح ها و افکار نو که سرچشمه می گیرند از قلب و مغزی  پر تلاش  که فرمان می دهد به تک تک سلول ها تا آغازگر راهی باشند برای رسیدن به اوج ، شور و هیجان و نشاط جوانی زمانی به اوج می رسد که وارد سازمانی میشوی که شاید هدفش استفاده از شور جوانی  عده ای جوان است برای انجام فعالیت های بشردوستانه.جوانانی که با تمام انرژی خود داوطلبانه دست یاری دراز می کنند به سمت همنوعان خویش جوانانی که هیچ نمیخواهند جز احترام به اعقاید و طرحها و ایده ها ، جوانانی که می دانند فعالیتشان هیچ جنبه مادی برایشان به همراه ندارد ولی داوطلبانه قدم در این راه می گذارند داوطلبانه طرح ارائه میکنند داوطلبانه اجرا می کنند و تلاش میکنند برای نزدیک شدن به هدف .

جوانی که  ارزش مادی فعالیت ها را کنار گذاشته و دواطلبانه به فعالیت می پردازد پس افکارش هم معنوی ست ایده میدهد  طرح می دهد براش طلب وجه ای نمیکند اما اما با تمام وجودش خواستار احترام است احترامی که زمانی با تمام وجودش احساسش می کند که بداند به افکار و ایده هایش احترام گذاشته می شود زمانی که احساس کند بین ایده ها و طرح های او و دیگران تفاوتی وجود ندارد زمانی که مطمئن باشد که برای اجرای طرحی که او ارائه داده است کار به کسان دیگری منتقل نمیشود تا خودش تنها نظاره گر اجرا باشد 

و او زمانی در آن سازمان می تواند شور نشاط جوانیش را بکار گیرد که طرح هایش اجرا شود تا عاملی باشد برای فعالیت بیشتر و بیشتر  اما  گاهی برخوردی یا عملی سهوا یا عمدا گرزی سهمگین میشود بر سر شور و نشاط جوانیش و او  را در خود می شکند ، باز هم فعالیت می کند ولی این بار بدون شور و نشاط جوانی بدون ارائه طرح و ایده و فقط وفقط فعالیت میکند تا شاید گاهی فعالیتش مرهی شود بر هم نوعی 


وحیده .ماهانی

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۴۱
وحیده سلیمانی ماهانی

به نام او که بهترین است

به هر جا که چشم می گشایم نعمتی ست از نعمت های خدا نفس کشیدنم ، پلک زدنم ،جریان خون بدنم ، انگشتم که این کلمات را مینگارد، مغزی که دستور نگارش می دهد ، اکسیژنی که وارد ریه هایم می شود  و حیاتم را ممکن میسازد ، ریه هایم که با نظمی وصف ناشدنی انتقال میدهند اکسیژن را به گلبول ها و پس می گیرند دی اکسید را ، قلبم  با برنامه ای منظم خون را می گیرد و تقسیم می کند بین سلول های گرسنه ی بدن خدای من این تنها سر سوزنی ست از نعمات تو ، همه ی هستی ام از توست کمتر از ثانیه ای بدون این  نظم در هستی نمی توانم زیست لیک باز سر به بالا گرفته و می گویم *من* و چه زود فراموش می کنم کسی را که اگر کمتر از آنی  نعماتش را بر من قطع کند دوام نمی توانم آورد خدایا چه لحظاتی که به بطالت سپری می شود و چون وقت تشکر از تو به میان آید گویم زمانم پر است خدایا ای بزرگ مهربان هستی بخش با تمام عظمتت مرا ببخش و میدانم که می خوانی مرا چون تو بزرگ و بخشنده ای و من حقیر و کوچک 

 

 وحیده .ماهانی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۱۵
وحیده سلیمانی ماهانی



شاید روزی بیاد که دیگه آدما بخاطر چیزای کوچیک دل نشکونن 


شاید یک روزی بیاد که اهداف سازمان ها و ادارات فقط عکس و رتبه نباشه


 بلکه عمل باشه عمل به وظایف


شاید روزی بیاد که آدما دیگه تهمت نزنن غیبت نکنن 


شاید یک روزی بیاد که آدما مهربون باشن 


قلب ها عین آب پاک و شفاف باشن


شاید یک روزی بیاد که دوستا آیینه هم باشن ،کنار هم و یار هم باشن


شاید یک روزی ....


وحیده .ماهانی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۳۴
وحیده سلیمانی ماهانی

روزگار غریبی ست

حتی دیگر به چشمان هم نمیشود اعتماد کرد

 همه به دنبال راهی هستن 

برای تخریب یکدیگر 

و چه سخت است زیستن 

در میان گرگانی که در لباس میشند.


 
خدایا آنگونه زنده ام بدار که نشکند دلی از زنده بودنم و
آنگونه بمیرانم که به وجد نیاید کسی از نبودنم

وحیده .ماهانی

۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۳ ، ۲۰:۵۲
وحیده سلیمانی ماهانی

دلم گرفته خیلی دلم می خواهد بنویسم اما نمیدونم از چه چیزی بنویسم اصلا نمیدونم چرا دلم گرفته شاید دلم برای روزهای شاد و غمگین ، تلخ و شیرین شیفت های نوروزی گرفته است که امروز تمام شد  یا برای دوری از مسافرانی که اشتیاقشون سر زندگیشون به آدم انرژی میداد مسافرانی که گاهی سوهانی میشدند بر روح آدمی اما نه همون هم وقتی بهش فکر میکنی شیرینی خاص خودش رو داره شاید اون مسافری هم که اینجوری تلخه از درون داغونه از درون شکسته که دلش می خواهد بشکنه ، غرفه دارانی که با تمام حرف هایی که زدن و ما و کار هامون رو زیر سوال بردن اما باز هم نقطه روشنی بودن برای تنوع در این ایام  ، سیاه چادری که بنا گشته بود تا سرپناهی باشد برای ساربانان شتر لیک مبدل گشته بود به جایی برای فروش آش و دوغ مشکی و روغن جوشی  ، سیاه چادری که هیچ گاه اعضا و محبتشون رو فراموش نخواهم کرد پیرمردی که با پای اسیب دیده اش با قلب مهربانش هر روز برای ما دوغ و آش می اورد و ام البنین دختر شیرین زبانی که با سن کمش روحی داشت قدر یک مادربزرگ ،  حمید پسری که با اون صدای رساش جار می زد آی دوغ مشکی ، آش رشته آش رشته روشم نوشته ،قنبری سربازی که رکورد دار خدمت بود سربازان و درجه دارانی که شبانه روزشان در یک کانکس و دور از شهر سپری میشد ، اسب ها و شترانی که روزانه چند صد نفر را سواری میدادن و گاهی خود باعث گریه کودکانی می شدند .الاغی با شلوار لی و نقابی زیبا که مظلوم ترین جلوه باغ شاهزاده بود صدای آب ، که باعث ارامش من بود  رسول پسرک ریز جثه ای که 13 روز به عشق مادر پهلو شکسته حضرت زهرا (س) در باد و طوفان و باران ، سرما و گرما ایستگاه صلواتیش به راه بود و با ذکر صلواتی بر زهرا چایی و بابونه بخش میکرد کودکانی که با ذوق  شوق در چادر ما نقاشی میکشیدن یا شاید آماری که هر شب باید ارسال میشد جمع و تفریق انواع و اقسام خدمات نمیدونم دلم برای کدوم بخشش اینجوری گرفته است اما این را می دونم که تا مدتها فراموش نخواهند شد این روزها  ... :( 
وحیده .ماهانی

تصاویر همه ی اینا در ادامه مطلب 
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۲۲
وحیده سلیمانی ماهانی

13 فروردین به رسم ایرانیان باستان  روز آشتی با طبیعت هست روزی که ایرانیان بعد از 12 روز به جای آوردن  آیین زیبای صله ارحام  حالا روی به طبیعت می آوردن تا ضمن با هم بودن از طبیعت زیبای بهاری استفاده نمایند. از رسوم زیبای این روز رها کردن ماهی قرمز عید و  و انداختن سبزه به آب است با این امید که این دانه ها باعث باروری کشتزار ها شود .

و ما هم امروز به جای آوردین این آیین نکو  و زیبا را هر چند که ما به دامن طبیعت نرفتیم و سر پست طرح ملی ایمنی و سلامت نوروزی بودیم ولی هم ماهی را رها کردیم و هم سبزه به آب انداختیم تا پاس بدارییم آیین زیبای ایرانیان را والا :)


اینم خودم در حال انداختن سبزه با آب :) (عکاس عکس خوب نبوده)

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۳ ، ۰۹:۲۶
وحیده سلیمانی ماهانی

باز هم هیاهوی نوروز،بازم دست های گره خورده برای آسایش مسافرین نوروزی .روز های پایانی اسفند روزهای پر از تکاپو ،انرژی و پویایی برای کسانی است که قرار است 18 روز آسایش و امنیت مسافرین نوروزی را تا مین نمایند . سرخ پوشان هلال احمر ،سفید پوشان 115 و سبزپوشان نیروانتظامی ، افرادی که تک تک شان خانه ،خانواده و آسایش خود را رها کرده تا حضورشان تعطیلات و سفری امن و امان را برای هموطنانشان فراهم نماید.

و اما اینجا باغ شاهزاده ماهان ، باغی که زیبایی و عظمتش تداعی کننده حسرتی است که بر دل شاهزاده ای ماند که شاید تمام آرزویش اتمام ساخت این باغ بود و صدای جریان آب و شور و هیجان مسافران آرامشی است برای خادمین نوروزی.

ما سرخپوشان هلال و سبزپوشان نیروی انتظامی برای انجام رسالتمان در عید نوروز از 27 اسفند ماه در محوطه باغ شاهزاده ماهان مستقر شده ایم و تا به امروز که 14 روز از آغاز این طرح سپری شده است روزها،ساعت ها ، دقایق و ثانیه هایی پر از شور و هیجان ،خستگی و اضطراب ، غم و شادی را پشت سر گذاشته ایم و چه لحظاتی که در درون پر از غم بودیم ولی از بیرون با لبخندی پذیرای مسافرین تمامی لحظات این روزها خاطراتی ست که تا مدت ها در ذهن باقی خواهد ماند .

مسافرانی با لهجه های متفاوت،با اداب و رسوم متفاوت ،پوشش متفاوت و اما همه گرم و صمیمی و همه مشترک در یک چیز ایرانی بودن و شاید پر اضطراب ترین لحظات برای ما چه سرخ پوشان هلال و چه سبزپوشان نیروی انتظامی لحظاتی است که خبر آمدن بازرسی به گوش برسد لحظاتی پر از هیجان برای اثبات بهترین بودن ،حضور بازرسانی که خود نیز شادی عید را رها کرده اند تا اطمینان یابند از صحت امور انجام شده در پست ها .

شاید حضور ما در پست ها بیشتر برای راهنمایی مسافران  باشد ولی اکیپ نیروی انتظامی مسئول حفظ امنیت اینجاست  و مانند همیشه این مردان روزها و شب های سخت خواب را بر خود حرام کرده اند تا امنیت در اینجا برقرار شود حتی ضربات کمربند جوانان یاغی را بر بدن خود احساس نموده اند و لیک دست  از وظیفه خود بر نداشته اند .   



وحیده .ماهانی

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۳ ، ۲۲:۴۲
وحیده سلیمانی ماهانی

  قدم بر خاک مقدسی نهاده ام خاکی که  آمیخته شده از ذرات بدن بهترین های این مرز و بوم جوانانی که روزگاری تمام زندگی و  دنیای خود را رها کرده اند تا دفاع کنند از من از تو از خاک وطن ،جوانانی با عزم راسخ و عزم پولادین.چه حسی دارد قدم برداشتن بر خاکی که آکنده است از عشق به خدا ،خاکی که بوی بهشت می دهد.چه حس غریبی دارد وقتی به احترام عزمت این خاک پای برهنه کرده و قدم بر آن می نهم ، هر گام که بر این خاک فرود می آورم زمزمه هایی به گوشم می رسد صدایی که به من یاد اوری میکند غرق شدنم را و من غرق می شوم در افکارم و اشک جاری میشود بر گونه هایم و در خود فرو می روم ،انگار در جستجوی یک گمشده ام ، گم شده ای در درون خودم ، گمشده ای که نمیدانم چگونه می توانم آن را پیدا کنم زمزمه ها پر رنگ تر می شود دیگر نمی توانم تشخیص دهم که این زمزه ها از خاک است یا از درون خودم . دقیق می شوم به زمزه ها ، می شنوم زمزه ای را که می گوید پیدا کن خود را اما چگونه ... یاد حرف های راوی می افتم در هویزه که می گفت از شهدا بخواهین راه را بهتون نشون بدهند ، اشک هایم را پاک میکنم و از شهدا میخواهم میخواهم که کمکم کنن تا دریابم خود را اما چگونه بیدار کنند مرا در حالی که خواب نیستم و تنها خود را بخواب زده ام .دلم گرفته است کاش خواب بودم و بیدار میشدم اما من بیدارم و می دانم اشتباهاتم را ،دغدغه هایم را و می دانم ، می دانم و می دانم هر آنچه را که باید بدانم لیک خود را بخواب زده ام حالا مانده ام چگونه خدا کمک خواهد کرد من در خواب مانده ی بیدار را ...

                                            *ای که مرا خوانده ای راهی نشانم بده *

علقمه 12/12/92

ساعت 9 صبح


۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۲ ، ۰۰:۴۷
وحیده سلیمانی ماهانی


و من انگار گم شده ام  میان هیاهوی بودن و نبودن 

(وحیده.ماهانی) 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۱۶
وحیده سلیمانی ماهانی